پاورپوینت درس اول فارسی پایه هشتم پیش از اینها (pptx) 22 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 22 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
درس
اول
فارسی پایه هشتم
پیش
از اینها
پیش از اینها
یش از اینها فکر میکردم <=> خدا خانهای دارد کنار ابرها
قبل از اینها فکر می کردم خداوند خانه ای در آسمان و در میان ابرها دارد
مثل قصر پادشاه قصهها <=> خشتی از الماس خشتی از طلا
مانند قصر پادشاهان داستان ها , خانه ای از الماس و طلا دارد
پایههای برجش از عاج و بلور <=> بر سر تختی نشسته با غرور
ستون های قصرش از عاج و شیشه است و شاه بر روی تخت شاهی با تکبر و غرور نشسته است
ماه برق کوچکی از تاج او <=> هر ستاره پولکی از تاج او
نور ماه بازتاب کوچکی از تاج او و ستاره های آسمان پولک های تاج او بودند
رعد و برق شب طنین خندهاش <=> سیل و طوفان نعرهی توفندهاش
فکر می کردم رعد و برق صدای خنده ی خداست , سیلو طوفان هم صدای فریاد های اوست
هیچ کس از جای او آگاه نیست <=> هیچ کس را در حضورش راه نیست
کسی از مکانش آگاه نیست و کسی اجازه ی ملاقات و دیدنش را ندارد
آن خدا بیرحم بود و خشمگین <=> خانهاش در آسمان دور از زمین
او خدایی بی رحم و خشمگین و خانه اش دور از زمین بود
بود ،اما در میان ما نبود <=> مهربان و ساده و زیبا نبود
او وجود داشت اما در میان مردم نبود , او مهربان و زیبا و ساده نبود
در دل او دوستی جایی نداشت <=> مهربانی هیچ معنایی نداشت
در قلب او دوست داشتن و عشقی و مهربانی وجو نداشت
هر چه میپرسیدم از خود از خدا <=> از زمین از آسمان از ابرها
هر چه از دیگران درباره ی خدا و خودم و زمین و آسمان و ابرها می پرسیدم
زود میگفتند این کار خداست <=> پرس و جو از کار او کاری خطاست
همه می گفتند این کار خداست و سوال کردن در مورد او اشتباه و خطاست
نیت من در نماز و در دعا <=> ترس بود و وحشت از خشم خدا
به خاطر ترس و وحشت از خدا نماز می خواندم
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود <=> از خدا در ذهنم این تصویر بود
همین فکرها درمورد خدا باعث شده بود از خدا دلگیر باشم
تا که یک شب دست در دست پدر <=> راه افتادیم به قصد یک سفر
تا اینکه یک شب همراه پدرم عازم سفری شدیم
در میان راه در یک روستا <=> خانهای دیدیم خوب و آشنا
در بین راه و در یک روستا خانه ی خوب و آشنایی دیدیم
هر چه از دیگران درباره ی خدا و خودم و زمین و آسمان و ابرها می پرسیدم
زود میگفتند این کار خداست <=> پرس و جو از کار او کاری خطاست
همه می گفتند این کار خداست و سوال کردن در مورد او اشتباه و خطاست
نیت من در نماز و در دعا <=> ترس بود و وحشت از خشم خدا
به خاطر ترس و وحشت از خدا نماز می خواندم
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود <=> از خدا در ذهنم این تصویر بود
همین فکرها درمورد خدا باعث شده بود از خدا دلگیر باشم
تا که یک شب دست در دست پدر <=> راه افتادیم به قصد یک سفر
تا اینکه یک شب همراه پدرم عازم سفری شدیم
در میان راه در یک روستا <=> خانهای دیدیم خوب و آشنا
در بین راه و در یک روستا خانه ی خوب و آشنایی دیدیم
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست <=> گفت اینجا خانهی خوب خداست
زود از پدرم پرسیدم اینجا کجاست؟ , گفت اینجا همان خانه ی خوب خداست!
گفت اینجا میشود یک لحظه ماند <=> گوشهای خلوت نمازی ساده خواند
پدرم گفت در این خانه می توان ماند و در گوشه ای خلوت نماز و دعایی خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد <=> با دل خود گفت و گویی تازه کرد
اینجا می توان وضو گرفت و شاداب و سرحال با خدا راز و نیاز کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین <=> خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
به پدرم گفتم پس خانه ی آن خدای خشمگین همین جا روی زمین است؟!
گفت :آری خانهی او بی ریاست <=> فرشهایش از گلیم و بوریاست
پدرم گفت : بله خانه ی خدا ساده و بی تجمل است و فرش های خان اش از گلیم و حصیر است
مهربان و ساده و بی کینه است <=> مثل نوری در دل آیینه است
او خدای مهربان و بی کینه است و او مانند نور در آینه صاف و روشن است
عادت او نیست خشم و دشمنی <=> نام او نور و نشانش روشنی
خشم و دشمنی از ویژگی های خدا نیست و یکی از نام های خدا نور است و او نشان روشنی است
تازه فهمیدم خدایم این خداست <=> این خدای مهربان و آشناست
من تازه فهمیدم این خدای من است خدایی که خیلی مهربان و وست داشتنی است
دوستی از من به من نزدیکتر <=> از رگ گردن به من نزدیکتر
این خدا دوست خوب من است و او از رگ گردن به من نزدیکتر است. (آیه 16 سوره ق)
می توانم بعد از این با این خدا <=> دوست باشم دوست , پاک و بی ریا
من می توانم بعد از این با این خدا دوستی پاک و صادق باشم